۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

چند وقته که اصلا حال و حوصله وب گردی و وب نویسی ندارم. هر چند روز یکبار به زور به وبلاگم یه سری میزنم و اغلب بدون سر زدن به وبلاگ دوستان، شروع میکنم یه چیزایی نوشتن که بعدا دوباره پاکشون میکنم.
خلاصه با اینکه حال عمومیم کاملا خوبه و مشکل خاصی هم ندارم اما اصلا خوندن و نوشتنم نمیاد، نمیدونم چرا...
به قول يکی از دوستان احتمالا "پريود مغزی" شده باشم!
پ.ن۱: در مورد اون شبی که یه چیزی اومده بود توی اتاقم: اون شب تا نزدیکی صبح بیدار بودم، نه اینکه خودم بخوام، بلکه احساس ترس باعث شده بود هشیار بشم و به کوچکترین صدایی واکنش نشون بدم. فردای اون روز گیج و منگ رفتم دنبال کارام، ظهر که از بیرون برگشتم با هزار ترس و لرز رفتم سراغ کارتن کتاب کذایی و جلوی در ساختمان همه محتویاتش رو خالی کردم، اما توی کارتن هیچ چی نبود. بعدش هم رفتم سراغ اتاقم و تا دل و دین اتاقم رو ریختم بیرون، اما باز هم خبری نبود که نبود. به هر حال من مطمئنم که اون شب یه جونوری توی اتاقم بوده و فکر میکنم که توی همون کارتن کتابها قایم شده بوده. عصر اون روز رفتم و برای پنچره هام توری خریدم. چه میشه کرد، برای من اتاق بدون پنجره باز یعنی قفس، یعنی زندان.
پ.ن۲: قبلا يه داستان کوتاهی نوشتم که الان دارم دوباره روش کار ميکنم. احتمالا همين روزها همینجا منتشرش کنم. اين اولين داستانیه که نوشتم، اميدوارم که جالب از آب دربياد.
پ.ن۳: ترس هم موضوع جالبيه، بايد بعدا در موردش يه پست جداگانه بنويسم.