۲۵ آبان ۱۳۸۸

هیچ کاری لازم نیست بکنی! توی این فرهنگ تو یک زنی و این خودش بزرگترین گناهه...

تو یک زنی و برای همین هم باید تحریف بشی... تو فقط میتونی نردبونی باشی برای بالا رفتن ولی حق نداری نردبون بودنت رو بلند فریاد کنی... تو باید همه سنگینی وزنشون رو تاب بیاری بدون اینکه صدات دربیاد... و این سرنوشت توئه که هرازگاهی با یه سطل رنگ بیان سراغت و به شکل دلخواه رنگت کنن تا طوری به نظر بیای که دوست دارن دیده بشی... و تو در برابر همه اینها اجازه داری فقط یک عکس العمل از خودت نشون بدی: تشکر آمیخته به قدر شناسی... این جبر تاریخی سرزمین توئه -حتی امروز- و تو هیچ کاری لازم نیست بکنی! توی این فرهنگ تو یک زنی و این خودش بزرگترین گناهه...

پ.ن: گاهی نوشتن تنها کاریه که میتونی بکنی تا آرامش بگیری... این متن رو تقدیم میکنم به همه همجنسانم که در راه حفظ غرور و اخلاقیات جامعه باید مورد تحریف قرار بگیرن...

فقط یه مدت دیگه سمبل مظلومیت زن ایرانی باقی بمون، خواهش میکنم...

سلام ندا جان، خوبی عزیز؟! راستی میگم خبر داری نامزدت کاسپین از ایران خارج شده؟! چی؟! اون نامزدت نبوده؟! پس کی بوده؟! دوست پسرت بوده؟! نه عزیزم، تو داری اشتباه میکنی!
اصلا بذار یک کمی بیشتر برات توضیح بدم: ببین گلم، تو که یک آدم معمولی که نیستی که، تو سمبل مظلومیت زن ایرانی هستی، تو سمبل مبارزه ای، تو شهید راه سبزی که همه دنیا میشناستش و دوستش داره، نارحت نشو از دستم، فکر نکن برای ما مرده تو عزیـزتر از زنده اته، نــه، اما مسئله اینه با توجه به جایگاهی که تو داری نمیتونی خودت باشی، نمیتونی دوست پسر داشته باشی، نمیتونی یه دختر معمولی بوده باشی... ببین عزیزم اصلا سنتها به کنار، غیرت ماها به عنوان یک ایرانی قبول نمیکنه این پسره صرفا با تو دوست بوده باشه...
عزیزم، ندا جان! خواهش میکنم گوشهات رو نگیر، روتو از من برنگردون، متاثر نشو... باور کن کسی قصد سانسور کردن تو رو نداره، باور کن ما تو رو همونطوری که بودی دوستت داریم، اما جلوی غریبه ها بده، زشته، اونوقت مردم درباره تو چه فکری میکنن؟! ندا جان خواهش میکنم قهر نکن، فقط یک کمی تحمل داشته باش، جنبش که به ثمر برسه همه چی درست میشه، اونوقت اونقدر درک پیدا میکنیم که تو رو سانسورت نکنیم... بهم پوزخند نزن، باور کن اگر این دیکتاتورها برن همه چی درست میشه، گریه نکن، اشک نریز، فقط خواهش میکنم یه کم دیگه صبوری کن، فقط یه مدت دیگه سمبل مظلومیت زن ایرانی باقی بمون، آخه ما به مظلومیت تو نیاز داریم، "همه"* ما به مظلومیت تو نیاز داریم...

پ.ن: این حکومت نیست که باید عوض بشه، این من و تو هستیم که باید عوض بشیم... هر وقت من و تو عوض شدیم اونوقت حکومت هم به خودی خودش عوض میشه، پس بیا اصلاحات و تغییرات رو از خودمون شروع کنیم و افراد رو همونطوری که هستن بپذیریم و به واقعیت وجودیشون احترام بذاریم، حتی اگر واقعیت وجودیشون با باورهای ما در تضاده...

*این "همه" شامل پسری هم میشه که با نام ندا از ایران خارج شده و این روزها سعی داره ما رو بیشتر با "ندا" آشنا کنه... ندایی که من میشناسم دختریه که با چشمان باز از دنیا رفت... شخصا اگر روزی بخوام پای صحبت یک نفر بشینم، اون یک نفر فقط زنی میتونه باشه که مثل میلیونها مادر دیگه بی هیچ چشم داشتی این دختر رو به دنیا اوورد، با عشق شیرش داد و صبورانه بزرگش کرد و مسلما تا آخرین لحظه زندگیش بار فراغش رو به دوش خواهد کشید...

۲۴ آبان ۱۳۸۸

از اولشم دلم نمیخواست سیاسی بنویسم، نه اینکه سیاسی نبودم، نه اینکه نوشته هام اصلا رنگ و بویی از سیاست نداشتن، نه اینطور نبود، اما دلم نمیخواست اینجا رو کاملا درگیر مسائل سیاسی کنم ولی این چیزی بود که بعد از انتصابات و کودتای سیاسی در ایران اتفاق افتاد...

به پست های چند ماه گذشته که نگاه میکنم حتی یه پست شخصی هم نمیبینم، وبلاگم برام یه جورایی غریبه شده و حرفهام انبار شده گوشه دلم، همون حرفهایی که وقتی میخوام بنویسمشون نمیتونم... حتی چند بار هم تصمیم گرفتم تمام پست های غیر سیاسی و غیر اجتماعی رو پاک کنم تا شاید فضای اینجا کمی یکدست تر بشه و دیگه اینقدر برام بیگانه نباشه، اما نتونستم، آخه توی هر کدوم اون پست ها یه عالمه خاطره و حرف پنهان شده که نمیتونم به راحتی با یه دکمه پاکشون کنم... با این حساب حرفهای دلم رو جای دیگه میزنم، هر چند اینکارم باعث کم کاری و کم نویسی ام در بیخیالات خواهد شد، که خیلی دوستش دارم، اما این رو بهترین راه میدونم برای اینکه هم اینجا رو به همین شکلی که هست حفظ کنم و هم حرفهام روی دلم سنگینی نکنه...