۲۳ تیر ۱۳۸۸

لالالالا عزیز ترمه پوشم...(در رثای سهراب)


تصاویر که از جلوی چشمات رد میشه نه خون هست، نه تفنگ و نه گلوله، فقط و فقط پیکر ترمه پوش سهراب ۱۹ ساله هست و یک زن، یک مادر که داره فرزندش رو با همه امیدها و آرزوهایی که براش داشت به دل خاک میسپره، یک زن و یک مادر که ضجه مویه هاش مو بر تن آدم راست میکنه و شونه هات رو هر کجای این کره خاکی که باشی به لرزه در میاره...
زن چیز زیادی نمیخواد، فقط میخواد در این واپسین لحظات یکبار دیگه صورت نازنین پسرش رو ببینه، میخواد یکبار دیگه دستی به سر و روی سرو کمانی که ۱۹ سال به پاش نشسته بود بکشه، میخواد با عزیزی که ۲۶ روز تمام به امید در آغوش کشیدن دوباره اش به همه جا سر زده بود وداع کنه...
سرتاپاش یک دقیقه هم طول نمیکشه، زن ایستاده و فریاد میزنه، درست انگار که یک گُله آتیشه این مادر "همه تون بدونید، ناجوونمردونه بچه من رو کشتن، میدونید ۲۶ روز من رو چرخوندن، چرخوندن گفتن تو اوینِ، گفتن تو اوینِ اما کشته بودنش، کشته بودنش، تیر به قلبش زدن، اونا نامردن، نامردن، من باید حرفهام رو بزنم، هیچ کس نمیتونه جلوی من رو بگیره، هیچ نامردی، اونا نامردن..." و تو هم با زن آتیش میگیری و دیگه صداش رو نمیشنوی، اصلا همینقدر کافیه که تو رو درهم بشکنه و بغضت کهنه ات رو باز کنه، و تو تمام طول شب خواب زنی رو میبینی که پسرش رو در آغوش میکشه و میبوسه و نوازش میکنه و به سینه فشار میده و دوباره از نو... صدای خنده های مادر و فرزند اینقدر بلنده که هر از گاهی تو رو از خواب میپرونه، اما هر بار توی همون خواب و بیداری اشکهات رو پاک میکنی و همه تلاشت رو میکنی تا دوباره به خواب فرو بری، تا زن بتونه بازم سر پسرش رو روی زانوهاش بذاره و موهاش رو نوازش کنه و براش لالايی بخونه:
لالالالا عزيز ترمـــــــه پـــوشــم
کجا بردی کليد عقل و هوشــــــــم
لالالالا گل بی شیـــله پیـــــــــــله
گل تنهای بی ایــــــل و قبیــــــــله
لالالالا عزیــــــز و یــــــاور من
غریب از همــــــه تنهـــــــاتر من
بخواب آروم که رویــاهاتو کشتن
بخواب مادر نبینی مــن رو کشتن
بخـواب شایــد خداتو خواب دیدی
بهش گفتی چه زجرایـــی کشیدی
لالالالا نـــمونده هیچ پنـــــــاهی
شب و روزم شده بی تو تبــاهی
لالالالا گل مـــن يـــاور مــــــن
غريب از همه تنهـــا تر مــــــن
....

راستی کسی ميدونه اين شب چرا اينقدر طولانيه؟!

۲ نظر:

نیلوفـــــــــر گفت...

سلام مسعود گرامی، اتفاقا من این روزها هم سرم شلوغه و هم اينکه خیلی بی حال و حوصله ام، اما اينها دليل نميشه که جواب شما رو ندم :)
از اینکه بتونی در بالاترین فعالیت کنی خیلی خوشحال میشم. من در حال حاضر يک مشکلی دارم که برای يکی از بالايارها ايميل زدم و درخواست پاسخ کردم و به محض اينکه مشکلم برطرف بشه ميتونم براتون دعوتنامه بفرستم و اگر هم مشکل برطرف نشد از دوستان میخوام که براتون دعوتنامه بفرستن. فقط یه چند روزی بهم مهلت بده :)
راستی يک راه ديگه هم برای عضويت در بالاترين اين بود که چند روزی در سايت بالاگردون عضو بشی و وقتی که اونجا امتيازت رو به ۱۰۰۰ میرسوندی، ميتونستی درخواست عضويت به بالاترين بفرستی.
ضمنا کامنتت رو هم بعد از اینکه آدرس ایمیلت رو ذخیره کردم، پاکش کردم. (چون امکان ویرایش نظرات رو ندارم و کامنت شما هم محتوی آدرس ایمیلت بود، اینکار رو کردم.)
هميشه پاينده باشي

مسعود گفت...

سلام مجدد نیلو فر جان
مثل خیلی چیز ها که این روز ها خودمان .خودمان را متعجب می کنیم و بهت زده می مانیم (از برخورد ها تا صعه صدر و رشادت هایمان....) اینبار هم از شما متعجب شدم که با توجه به اینکه می گویی هم سرت شلوغ هست و هم حال حوصله نداری .چقدر با حوصله پاسخ سوال و در خواست مبنی به کمک به من رو پذیرفتی...
واقعا از شما ممنونم و بی شک منتظر شما می مانم تا مشکلی که ازش حرف زدی بر طرف بشه...
البته می دونم که تکرار این درخواست حتی با در نظر گرفتن ابراز لطفت باز هم از طرف من توقع بسیار زیادی است..

باز هم شرمنده ام

پاینده ایرانی مهربان