۲۸ تیر ۱۳۸۸

دلم ميخواد ديگه نباشم، دلم ميخواد همين لحظه دنيا تموم بشه، به آخر برسه، همه با هم ديگه نباشيم...
حالم بی اندازه بده، اينقدر که شايد هرگز نبوده...
هميشه دلم ميخواست يه پرنده باشم، آزاد، رها، بدون مرز...
از اينهمه آدم خسته شدم، از اينهمه دهن، از اينهمه دهنی که همیشه بازه، از اینهمه دهنی که حتی بيشتر از چشم باز ميشه...
وقتی خوردن آدمها رو ميبينم حالم بد ميشه، احساس ميکنم هر کدوم ما ميتونيم به راحتی خون همديگه رو سربکشيم و گوشت همديگه رو بجويم تا چندی بيشتر زنده بمونيم، یا حتی بدتر از اون، به خاطر اینکه به پول بیشتر یا مقام بالاتری برسیم...
حالم بد شده از خودم، از دنیا، از اينهمه چشم بسته و اينهمه دهن باز...
نمیدونم، شاید به خاطر هورمونهای بدنمه، یا همه این فشارهای لعنتی، یا هر کوفت و زهر مار دیگه...
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس و هیچ چیز نباشه، یه جزیره که فقط من باشم و خاک و آب، یه جایی که راحت بتونم فریاد بکشم، ، بدون اینکه کسی من رو ببینه یا بشنوه...
...
...
...

۲ نظر:

sina ina گفت...

نارنج های باغ بالا را
دستی تواند چید و خواهد چید
وز هر طرف فریاد های چید، آوخ چید
خواهد در این ‌آسمان پیچید
آن باغبان ِ خفته روی ِ پرنیان عرش
این نخواهد دید؟
یا پرسید
کو ماه؟ کو ناهید؟ کو خورشید؟

یک عزادار گفت...

متاسفم که حالت انقدر بده حال من هم بده (البته نه قده تو) حال همه بده ولی‌ لطفا نگذار حالت از این بد تر شود یک کاری که به نظرت در این شرایط بیخودی میاید ( اگر مونثی)مثل عوض کردن رنگ مو، پوشیدن یک دامن چهار طبقه حریر، بو رو سالن آرایش و بده ناخنهیت را مونجوق بزنند ( اگر مذکری) یه زنجیر طلا بنداز دور گردنت و یقه پیراهنت را هم تا آنجأی که میتونی‌ باز کن چهار تا آدامس با هم بنداز توی دهنت...حالا
برو جلوی آینه
میبینی‌ که دلت برای خودت تنگ میشه و با چه سرعتی‌ حاضری برگردی توی شرایطی که الان هستی‌!
اما خوهرکم ( برادرم)غمت را به باد بده
بدان این رسم روزگار :
"چنان نماند و چنین نخواهد ماند"