۷ اسفند ۱۳۸۷
به زودی دوباره برمیگردم!
۵ اسفند ۱۳۸۷
۴ اسفند ۱۳۸۷
حراج عکس یادگاری با گرهارد شرودر!!!
۲ اسفند ۱۳۸۷
هفت روز گذشت، هفت روزِ لعنتی...
۱ اسفند ۱۳۸۷
انتخابات: بد ، بدتر یا هیچکدام؟!
"نه، من قهرمان نمی خواهم. اما میگویم همه ما باید به جای اینکه پایمان شل بشود و باز هورمونهای سیاسیمان بزند بالا، کمی خوددار هم باشیم و ببینیم طرف تا چه حدی حاضر است شفاف باشد و به خطاهای گذشتهاش اعتراف کند؟ و راههایی برای عدم تکرار آن خطاها برشمارد." نقل به مضمون از نیک آهنگ کوثر
قبل از انتخاب احمدی نژاد مطالبی راجع به تفکر مهدويت و وابستگی فکری این شخص به یک سری جریانات خاص و پیشینیه اش میدونستم و بعد از بالا اومدنش هم طبق عادت پیگیر اخبار داخلی ایران بودم و خبر داشتم که سانسور و سرکوب شدت بیشتری گرفته، سینمای ایران از نظر محتوا تنزل پیدا کرده و بازار کتاب هم خیلی اسفناک و بی مایه شده، با اینهمه حال خیلی درک درست و عينی از وضعيت موجود نداشتم تا زمانیکه شخصا به ايران سفر کردم و باید بگم که اگه این سفر دوباره به ایران نبود شاید هنوزم به انتخابات فکر نمیکردم و مفهوم انتخاب اجباری بین بد و بدتر برام ملموس نشده بود.
به ایران که رفتم از غیبتم مدت زمان خیلی طولانی ای نمیگذشت، با اینهمه حال از تغییراتی که دیدم وحشتزده شدم: جامعه به شدت دلمرده و بی انگیزه شده بود، خرافات در حد جنون آميزی -حتی بين طبقات روشن فکر و تحصيل کرده- ریشه دوونده بود بود، از شنیده ها اینطور برمیومد که فساد و اعتیاد قوت بیشتری گرفته، از گرانی هم که دیگه بهتره چیزی نگم.
من نمیگم که شخص احمدی نژاد به تنهایی مسئول همه این تغییر و تحولاتِ سالهای اخیره. برای من احمدی نژاد یک فرد نیست، بلکه یک تفکره، یک سیستمه، اما اين تفکر خطرناکه و این سيستم داره مردم رو با بی رحمی تمام له ميکنه.
من دستگاه حکومتی فعلی رو قبول ندارم اما انقلاب هم نمیخوام، چون اگه انقلاب خوب و وفادار بود به همون آدمهای سی سال پیش وفا میکرد و وضع امروز ما این نبود. قهرمان هم نمیخوام و حتی اگر هم بخوام خاتمی نمیتونه اون قهرمان باشه، چون هرچند مرد محترمیه اما جیگر لازم رو برای ایفای رل یک قهرمان نداره. من ثبات میخوام، من مجالی برای ابراز عقیده و آزادی بیان میخوام، من عدالت میخوام، من روزی رو میخوام که بتونم دوباره توی ایران خودم زندگی کنم، اما میدونم اینطور نیست که شب بخوابم و صبح که بیدار میشم ببینم که آقای X رفته و آقای Y اومده و به این ترتیب ایران شده گلستان.
خاتمی سالهای ساله که دیگه مرد آرمانهای من نیست اما وقتی که به انتخابات اخیر و شرایط فعلی کشورم فکر میکنم میبینم که اینبار موقع انتخاب بین بد و بدتر دیگه نمیخوام منفعلانه رومو بکنم اون طرف و شونه بالا بندازم و بگم که من زیر بار حرف زور نمیرم و حالا که شرایط شرایط دلخواه من نیست اصلا هرچی میخواد بشه بشه، من فکر میکنم که اینبار شاید آگاهانه "بد" رو انتخاب کنم تا راهم برای رسیدن به "خوب" نزدیکتر بشه و "بدتر" هم مجال کمتری برای عرض اندام پیدا کنه.
من به سالم بودن انتخاباتی که پیش رو هستش اصلا ایمان ندارم، به عوض شدن خاتمی هم همینطور، با اینهمه حال دوست دارم از سهمی که میتونم داشته باشم استفاده کنم و خیلی آرزو دارم که خاتمی بیاد و مرد و مردونه قبل از انتخابات از همه ما بابت بی دل و جیگر بودنش عذر خواهی کنه و خیلی رک و راست بهمون بگه که هنوزم همون آدم سابقه و اگه اینبارم بیاد نمیتونیم ازش انتظار بیشتری داشته باشیم تا آدم بعدا احساس فریب خوردگی نداشته باشه و بیشتر از این مایوس و سرخورده نشه.
به امید روزهایی روشتنر و فردایی بهتر، که اگر این امید نباشه من هم نیستم.
۲۶ بهمن ۱۳۸۷
تنها تو در قلب منی، باور کن!!!
وارد مغازه که شد بدون کلامی ایستاد به تماشای کارت پستالهای عاشقونه، معلوم بود خیلی عجله داره. طولی نکشید که لب به سخن باز کرد و پرسید: "ببخشید آقا، قیمت اون کارته چنده؟! همونی که روش نوشته «عاشقتم تا آخرِ دنیا»؟!"
پیرمرد در حالی که لبخندی روی لبش نقش بسته بود و نگاهش میگفت که خاطرش به دوردستها رفته، آهی کشید و گفت: "هی جوونــــــــــی! پونصد تومنه پسرم، پونصد تومن!"
پسر سری تکون داد و بعد از اینکه انگشتهای دستش چيزهايی رو حساب و کتاب کرد، کارت دیگه ای رو نشون داد و پرسید "این یکی چی، همینی که روش نوشته «تنها تو در قلب منی»، این چنده آقا؟!"
پیرمرد با تبسمی شیرین گفت "این یکی ۳۰۰ تومنه پسرم! قشنگه نه؟!"
پسر در حالی که راضی به نظر میرسید دست توی جیبش کرد، پولی رو شمرد و روی پيشخوان گذاشت و با لبخند گفت "بله عالیه، بی زحمت از همین يه هفت هشت تا دونه بديد!"
لبخندِ روی لب فروشنده پير لا به لای چروک های صورتش گم شد...
پ.ن: اين يه جوک قديمی بود به مناسبت روز ولنتاين که کمی دست کاریش کردم، ممکنه تلخ شده باشه ولی تصور ذهنی منه از نگاه نسل امروز کشورم نسبت به عشق، دختر و پسرم نداره. البته امیدوارم پسر قصه ما همه کارتها رو واسه يه نفر خواسته باشه يا هدفش صرفا گرفتن حالِ پيرمرد فروشنده يا من و شمای خواننده باشه!
۲۳ بهمن ۱۳۸۷
"بالاترین" و کلاه شعبده بازی!
پ.ن: تو اين دوسالی که با بالاترين آشنا شدم و مدت يکسال و اندی که کاربرش بودم، با عزیزان زيادی آشنا شدم که نوشته هاشون رو بی سر و صدا دنبال میکردم و ازشون چیزهای زیادی یاد میگرفتم. بالاترین که برام باز نشد ترسیدم گم بشم و این ترس از گم شدن وسیله ای شد تا بالاخره بعد از مدتها همت کنم و صفحاتی رو که دایما دنبال میکنم همینجا توی بلاگم بزارم. امیدوارم دوستان ناراضی نباشن اما اگر هم دوستی از این مسئله ناراضی بود میتونه بهم میل بزنه تا پیوندش رو از توی صفحه ام بردارم. lotus.ir82@gmail.de
۱۸ بهمن ۱۳۸۷
بالاترین میجنگد، میمیرد، سازِش نمی پذیرد!
تو این چند روزه تازه فرصتی دست داد تا بتونم پی ببرم که همین کلیک های کوچولو و رای های مثبت و منفی «ما» در دنیای مجازی و از اون مهمتر «درکنار هم» بودنمون، چقدر میتونسته پررنگ و بامفهوم بوده باشه...
وقتی میبینم که کاربرها یکصدا و کاملا به دور از اختلاف نظراتی که ممکن بود با همدیگه داشته باشن دور هم گرد اومدن، تازه از پوچی تفکری خنده ام میگیره که خواسته «بالاترين» رو با نادیده گرفتن «بالا باز»ها به خيال خودش به تعطيلی بکشونه! اما زهی خیال باطل! این دندون طمع رو فقط میشه کشید انداخت دور، تا ما هستیم بالاترین هم هست :)
۱۷ بهمن ۱۳۸۷
"مهریه" از "عندالمطالبه" تا "عندالاستطاعه"، تلاشی دیگر در راستای زن ستیزی
مقاومت زنان ايراني در مقابل لايحه موسوم به "حمايت از خانواده" و ناکامي نسبيپ.ن۱: چاپ این مطلب صرفا برای اطلاع رسانی بوده و به معنی این نیست که من با ماهیت «مهریه»، حالا "عندالمطالبه" یا "عندالاستطاعه" موافقم. شخصا آرزومند روزی هستم که «مهریه» از سیستم مدنی جامعه ما حذف بشه و به جاش "حق طلاق" و "حضانت فرزند در صورت ابراز صلاحیت" به زن هم داده بشه، تا دیگه زن ایرانی مجبور نباشه به خاطر نداشتن حق طلاق خودسوزی کنه یا به خاطر بچه هاش بسوزه و بسازه.
محافظه کاران در تحميل محدوديت هاي باز هم بيشتر بر آنان پس از دواج، مدافعان
قوانين ضد زن را به در پيش گرفتن ترفندي جديد سوق داده است.
ترفند جديد عبارت
است از تلاش براي "فريب دادن قانوني" زنان در هنگام ازدواج، از طريق ايجاد تغييري
کوچک ولي تعيين کننده در عقدنامه ها. اين کار با عوض کردن يک کلمه عربي (عند
المطالبه) با يک کلمه عربي ديگر (عند الاستطاعه) در سندهاي ازدواج صورت گرفته، در
شرايطي که احتمالاً اکثريت بسيار بالاي دختران، نه تنها متوجه اين تغيير نمي شوند،
که در صورت متوجه شدن نيز از الزامات حقوقي سنگين کلمه جديد آگاه نيستند، و شايد
بسياري از آنان اساساً معني کلمه فوق را نيز ندانند...
مي دانيم که طبق قوانين
ايران، حق طلاق با مرد است ... و "عندالمطالبه" بودن مهريه، تنها امکاني بود که
زنان مي توانستند، در فقدان حق طلاق، براي جدا شدن از شوهر خود مورد استفاده قرار
دهند...
متاسفانه، تغييري که اخيراً در قباله هاي ازدواج داده شده، همين امکان
و حق اندک را نيز از زنان سلب کرده است. در قباله هاي جديد، پس از ذکر ميزان
مهريه، ذکر مي شود که اين مهريه "عندالاستطاعه" (به جاي "عندالمطالبه" که قبلاً
وجود داشت) از سوي مرد به زن پرداخت مي شود. اين بدان معني است که شوهر، بر خلاف
سابق که "هر زمان که زن مي خواست" بايد مهريه او را مي داد، اکنون بايد "هر زمان
که امکانش را داشت" مهريه را پرداخت نمايد... و اگر زني امکان ادامه
زندگي مشترک نداشته باشد، نه تنها از حق طلاق گرفتن برخوردار نخواهد بود، که
حتي با مراجعه به دادگاه و مطالبه مهريه خود نيز امکان جدايي از شوهر را نخواهد
داشت، چرا که شوهر مي تواند به دادگاه عنوان نمايد که استطاعت يا امکان پرداخت
مهريه را ندارد.
اين شيوه، به ويژه در شرايطي که وضعيت اقتصادي اقشار وسيعي از
جامعه دشوار است و اکثر مردان مي توانند با استناد به دلايل مختلف اثبات کنند يا
مدعي شوند که امکان پرداختن مهريه همسر خود را ندارند، امکان ايده آلي را براي
مردان بدرفتاري فراهم مي کند که مايلند به زور همسر درمانده را مجبور به ادامه
زندگي مشترک نمايند.
پ.ن۲: در کل معتقدم اگه زندگی مشترک فردی -چه زن و چه مرد- به شکست برسه، راهی برای جبران عوارض ناشی از این شکست وجود نداره و طعم تلخش رو نمیشه با شندر غاز پول سیاه از بین برد، اماقوانین تبعیض آمیز برای زنانی که در جامعه بهشون به چشم برده جنسی نگاه میکشه راهی به جز استفاده از اهرمیهای نخ نمایی مثل مهریه باقی نمیذاره. البته بگذریم که از این اهرم ممکنه سواستفاده هایی هم صورت بگیره.
۱۶ بهمن ۱۳۸۷
گیریم که مرا کشتید، با رویش جوانه های امیدم چه میکنید؟! (برای بالاترین)
۱۳ بهمن ۱۳۸۷
در سالگرد انقلاب با طناب های اعدام حلقه شده بر گردن «امید» و «استقامت» ایران...
این قبیل اعدامها برای من به نوعی اعدام روح امید و باور به رهایی در جامعه هستش. از دید من اونی که هر چقدر هم انتظار بکشه تغییری در سرنوشت نهاییش بوجود نمیاد و آخر کار به چیزی دچار میشه که از روز اول براش رقم خورده بوده در واقع نه تنها معصومه و امثال اون، بلکه کل ملت ایرانه که الان مدتهاست توی کوچه بن بستی گرفتار اومده و هر قدر هم که امیدوارانه صبر میکنه، ازش رهایی ای نداره.
پ.ن۲:این کار کثیف کاریه که مدتهاست داره با محکومین به اعدام صورت میگیره، اگه زنده موندن طرف -مثل عاطفه-بتونه دردسر ساز و مایه رسوایی بشه که در دم و بدون هیچ ملاحظه ای حکم اعدام رو اجرا میکنن، در غیر اینصورت و با اطمینان از اینکه طرف خواهی نخواهی راهش به چوبه اعدام ختم میشه، مدت زمان طولانی توی زندان نگه اش میدارن و نهایتا هم بعد از مدتها انتظار بالاخره روزی حکم رو اجرا میکنن.
فقط خواهشمندم کسی نگه که هدفشون از ایجاد این وقفه خیره که خنده ام میگیره. مسلما دست اندر کاران به خوبی میدونن که بافت سنتی و جهل جامعه از یک طرف و پشتوانه قانونی هم از طرف دیگه، شانسی برای رهایی و زنده موندن این قبیل افراد باقی نمیذاره، کما اینکه دیده ایم حتی در مواردی که از ولی دم خبری نیست، قاضی مدعی العموم -با استفاده از اختیاراتش- شخصا شکايت رو بر عهده میگیره و متهم رو به قصاص محکوم میکنه و حکم هم که البته اجرا میشه.