۲ اسفند ۱۳۸۷

هفت روز گذشت، هفت روزِ لعنتی...

عزادار که شدیم بچه بودم، با اینهمه حال خیلی زود فهمیدم اصلا خوشم نمیاد از اینکه آدما بذارن برن تو آسمون پیش خدا، حتی اگه شهید شده باشن و قرار باشه که هر روز از اون بالا برامون دست تکون بدن و توی بهشت یکریز شیرعسلی بخورن...
توی اون دوران سیاه آدمهای زیادی اومدن خونه وما و رفتن، از بین اون همه آدم چهره یک نفر اما هنوز به روشنی توی ذهنم هست: خانم جوون خوشگل و خوش قد و بالای غریبه ای که از در خونه یکسر به طرف مادرم اومد، روی زمین کنارش ولو شد و در حالی که مادرم رو بغل کرده بود و به آغوش میفشرد هقه میزد و میگفت: «خانم خوش به حالت، خانم خوش به سعادتت،‌ای کاش برای منم فقط یه تیکه استخونش رو میووردن» و هیچ یادم نمیره که مادرم هم درحالی که ضجه میزد فریاد میکشید «آخه ای خدا! ما درمونو به کی بگیم؟!» و من با همه کوچیکیم یه گوشه مچاله شده بودم و نمیفهمیدم که جریان چیه، فقط بعدتر که شنیدم شوهر اون خانم مفثودالاثر بوده، تونستم پیش خودم نتیجه گیری کنم که شهید شدن باید خیلی بهتر از مفقودالاثر شدن بوده باشه...
سالها از پی هم گذشت و بزرگتر شدم. اسرا که برگشتن خیلیها از دیدن دوباره عزیزانشون اشک شوق به دیده اووردن. توی همون ایام بود که آشنایی برای مادرم تعریف میکرد: «نمیدونی، اولش که برگشت همه یه ذوقی داشتن، اما از روزی که اومده یکسره مریضه، حوصله اعصاب نداره، اصلا به کل عوض شده، مادره طفلی داره چی میکشه... به خدا همون بهتر که ازش بی خبر بودن و همیشه چشم به راهش میموندن» و من یاد گرفتم که اگه شهید شدن بهتره از مفقودالاثر شدن، مفقودالاثر شدن هم بهتره از اسیر شدن...
روزگار طولانی ای گذشت و به مرور زمان خاطرات سیاه و دردناک من کمرنگ شدن و دیگه حتی فکرشم نمیکردم که زخم کهنه روزی سر باز کنه و به معادله ای که یاد گرفته بودم بخش جدیدی اضافه بشه، در طول هفت روز گذشته اما اتفاقاتی افتاد: کمی بعد از سالگرد انقلاب و در روز شنبه گذشته -۲۶ بهمن- مردی جانباز به نشانه اعتراض خودش رو روبروی مجلس به آتیش کشید و رییس مجلس اون شخص رو معتاد و دیوانه خطاب کرد و درست کمی بعدتر جانباز دیگری نیز روبروی بنیاد شهید و به نشانه اعتراض دست به کارمشابهی زده و در پی شدت جراحات وارده درگذشت ، به همین سادگی!
برای من اقدام این افراد به خودسوزی چندان عجیب نیست. خیلی دردناکه روزگار مردانی که توی دوران خاصی قید زن و بچه و پدر و مادر و کار و تحصیل رو زدن تا از وطنشون دفاع کنن و امروز روز باید به سختی روزگار بگذرونن... از یک طرف منفور جامعه هستن و تا اسمشون میاد بلافاصله همه تصویر یک آدم ریشوی شیکم گنده خر مذهب نفهم میاد تو ذهنشون که داره مفت مفت میخوره و واسه خودش ول میگرده بدون اینکه کسی حتی برای لحظه ای به این فکر کنه که بخش زیادی از این افراد انسانهایی بودن از جنس خودشون که آرزوهاشون رو پشت سر گذاشتن تا امروزِ روز دوباره از ایران ما یک مستعمره عربی ساخته نشه، و از طرف ديگه حکومت وقت هم فقط از آبرو و اعتبار اين افراد چماقی درست کرده برای سرکوب مخالفين و توده های مردم بدون اينکه به دور از تبعیض و به معنای واقعی ذره ای احترام و ارزش برای این قشر قائل باشه...
روزگار غريبيه و توی این روزگار غریب توی مملکت خودت از همه جا غريبتری!
روزگار غريبيه، شهيد بودن بهتره از مفقودالاثر بودن، مفقودالاثر بودن بهتره از اسير بودن، اسير بودن بهتره از جانباز بودن و در اين بين شايد حيوان بودن کلا بهتره از زنده بودن و انسان بودن...
روزگار غريبيه، آدمها رو ديگه بر اساس انسانيت متر نميکنن، اگه معتاد باشی ديگه انسان نيستی، اگه بهايی باشی ديگه انسان نيستی،‌اگه موهات از زير روسريت بيرون زده باشه ديگه انسان نيستی، اگه دگرانديش باشی ديگه انسان نيستی... و حتی اگه هیچ کدوم از اينها هم نباشی فقط ايرانی بودنت کافيه که از همه حقوق انسانی محروم باشی...
آقايان وزير! آقايان وکيل! آقايان رهبر! من آدم بد دهنی نيستم اما "تف به شرافت نداشته همه شما"
.

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

نیلوفر عزیز سلام
ممنون از نظر بسیار خوبت ... دقیقا همان چیزی بود که من میخواستم بگویم و تو به بهترین شکل بیانش کرده بودی ...
صفحه ی اصلی وبلاگت را خواندم و تا آنجا که فهمیدم در ایران زندگی نمیکنید ... و شدیدا برایم جالب شد که اگر چه در ایران نیستید سرنوشت ِ مملکتتان برایتان ههم است و از خیلی از مسائلی خبر دارید که شاید شخصی که در خود ِ ایران زندگی میکند از آن بی اطلاع است ( البته حق بدهید امروز مردم آن قدر با مشکلات ِ ریز و درشت درگیر هستند و فردی گاها مجبور است 2 شیفت یا 3 شیفت کار کند که دیگر رمقی برایش نمیماند که به اینگونه مسائل بیاندیشد )
تا اونجا که فهمیدم شما واقعا آدم میانه رویی هستید نه طرفدار ِ این رژیمید و نه اینکه خواستار ِ انقلاب کردن و حکومت ِ سلطنتی و بازگشت ِ ولی عهد و این جور مسائل .....
و یکی از دلایل رو هم این میبینم که شما یکی از انسانهایی هستید که ناخواسته درگیر ِ این مسائل شده اید و از دور شاهد ِ ماجراها نبوده اید ..
راستش با شنیدن ِ این خبر شوکه شدم ... استدلال قشنگی کرده بودین و از شیوه ی نگارشتون خیلی خوشم اومد..
از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم عزیزم

ناشناس گفت...

درود بر تو،
بسیار زیبا بود.

نیلوفـــــــــر گفت...

لطف داری سمانه جان!
من اگه ایران نیستم ولی ایرانی هستم و هویت من برای ابد ريشه در خاک ایران داره.
خوشبختانه از زندگی فعلیم راضیم و اینجا احساس آرامش و امنيت میکنم، با اینهمه حال اینجا کشور من نیست و هستن لحظه هایی که دلم پر میزنه ایران باشم و مسلما اگه شرایط داخلی ایران مناسب بود من و خیلی آدمهای دیگه غربت نشین نميشديم.
علاقه ام به سياست هم برمیگرده به دوران کودکیم و آوارگی امروزم و شايد هم کمی تا قسمتی ارثيه خوانوادگی باشه ;)
به هر حال من هم از آشنایی با تو خیلی خوشحال شدم، به اميد پیشرفت و ترقی ایران :)

نیلوفـــــــــر گفت...

مرسی حاج سنبلعلی! شرمنده کرديد، اگه ميدونستم از اين طرفا تشريف مياريد که برای پذیرایی از شما حتما یه تهیه تدارکی میدیدم ;)

ناشناس گفت...

نیلوفرجان زن داداش منم هم فرزند شهید ه و زمانی کخ یک سال داشته پدرشو از دست داده مادرش ابن دختر رو بزرگ کرده و دیگه ازدواج نکرده من زنج ها ورو در اونها می بینم قابل بیان نیست
در مورد جانبازان والله اونجوری که من خبر دارم بنیاد جانبازان خیلی خوب به این سری افراد جامعه میرسه من برادرم پزشکه و یه طورایی از این افراد خبر دارم باور کن هیچ کوتاهی در حقشون نمیشه حالا در مورد خودسوزی ها اطلاع کافی ندارم

و در اخرم اگه اشتباه متوجه شدم منو ببخش: فکر کنم پدر شما هم شهید شده خیلی متاسفم

نیلوفـــــــــر گفت...

نميدونم سیروس جان، البته بستگی داره که به چی بگيم خوب!
توی جنگ بودند کسانی که به خاطر میهن یا به عبارتی «فی سبيل اله» رفتن جبهه و بعد از جنگ هم دنبال سابقه خدمت و جانبازی و این حرفها نرفتند و امروز هم ادعایی ندارد و نقطه مقابلش هم بودند کسانی که شايد حتی يکبار هم تا خط مقدم نرفتند و یک خراش هم برنداشتند اما امروز خودشون رو وارث انقلاب و جنگ ميدونن و کلی مدعی هستن و برای هجو رزمنده ها فيلم ميسازن و اونها رو يه مشت دزد و قاتل و معتاد معرفی ميکنن.
به هر حال همونطور که اشاره کردم نظام بین جانبازها هم تبعیض قائل میشه و اونها هم خودی و ناخودی دارن. اگه خودی بوده باشن و دستمال به دست که نونشون توی روغنه در غیر اینصورت میشن حاجی کاظم آژانس شيشه ای يا اسماعیل ننه گيلانه که به باور من تعداد غیر خودی ها بیشتره.
برای من چیزی که دردآوره اینه که توی همه کشورها افرادی که به خاطر میهن از جونشون گذشتن برای عامه مردم افرادی هستن قابل احترام و تقدیر، در صورتی که با اقدامات سواستفاده گرانه ای که توی کشور ما از نام این عزیزان صورت گرفت، اینها در نگاه عامه مردم مورد احترام نیستن.
ببخشید اگه زیاد حرف زدم، اما درباره جنگ گفتنی خیلی زیاده.
ضمنا من به واژه "شهید" یا "خوانواده شهید" شدیدا آلرژی دارم! این نوشته رو هم کلا فکر کنی که همه اش زاییده تخیل منه ممنونت میشم :)

ناشناس گفت...

خیلی غم انگیز ولی جالب بود دوستم
چند روز پیش یکی از اقوام اومد خونه مون برای عیادت بابام که یه ده سالی بود نیومده بود خونمون این ادم زمان جنگ فرمانده بود توی جبهه ولی ما بعد از جنگ و از توی تلوزیون و برنامه روایت فتح فهمیدیم چون هر موقع ازش میپرسیدن اونجا چیکار میکنی میگفت به بچه ها روحیه میدیم :)همیشه هم میگفت من پشت جبهه هستم.خلاصه چندین بار مجروح شد از ترکش خوردن گرفته تا شیمیایی شدن.الان معلمه یه مدرسه س و حقوق بخور و نمیری میگیره.اون روز که اومد خونه ما بهش گفتم شما کارت جانبازی داری؟پول داروهات رو بهت میدن؟گفت نه!گفتم چرا؟گفت برم پیش کی گردنم رو کج کنم که بهم کارت جانبازی بدن؟!گفتم تو جنگیدی تو نباید گردنت رو کج کنی اونها باید گردنشون رو کج کنن.گفت بیخیال خدا روزی رسونه پول داروهام هم الان نوزده ساله که جور شده بازم جور میشه.همه حرفاش هم با لبخند همراهه.با اینکه افکارمون با هم صد و هشتاد درجه فرق داره ولی دوستش دارم.پستت خیلی خوب بود دوستم حق مطلب رو نوشتی.به امید فردایی بهتر

نیلوفـــــــــر گفت...

مرسی بارپی جان! اتفاقا منم از اين مدل آدمها زياد ديدم اما مشکل اینجاست که به خاطر جو موجود تا کسی خودش از نزدیک با این قشر برخورد نداشته باشه نمیتونه باور کنه که همه این افراد فرصت طلب و مدعی نبودن و نیستن :(

ناشناس گفت...

زیبا و تأثیرگذار ... کاش یکی هم پیدا شود که این را بخواند و کاری از دستش بر بیاید!

کلاس اوّلی گفت...

يه دايي داشتم كه هيچ كس نداشت. يه روز جون و جوونيشو گذاشت كف دستش و رفت جبهه. تولد سه تا بچشو نديد. 5 سال جنگيد. شيميايي شد. اما هيچ وقت ثابت نشد. هيچ وقت نمي تونست با آرامش بخوابه. درست يك ساعت بعد از خوابيدن هرچي تو معدش بود رو بالا مي آورد. دكترا ميگفتن از شيميايي كه اين طور شده.هميشه در حسرت دوستايي بود كه رفته بودن. هرجا كه يادواره بود دعوتش مي كردن كه سخنراني كنه و از كسايي بگه كه ديگه نبودن. خانواده و دوستاش كه ديگه اون آدمايي نبودن كه توي سنگرا مي ديديشون تحقيرش مي كردن. تا اينكه يه روز رفت كه درباره ي دوستاش صحت كنه. يه يادواره ي ديگه. و ديگه برنگشت. و الان يه سال كه ديگه يه دايي ندارم كه هيچ كس مثله اون نداشته باشه.

ناشناس گفت...

سلام
یه سری به بالاترین بزن
راه افتاده
البته احتمالا تا حالا خبر شدی دوست ِ عزیز
شاد باشی و سربلند

fafa گفت...

من در دبيرستان شاهد درس مي‌خوندم..خيلي از نزديك با هردوقشر از اين خانواده‌ها در ارتباط بودم..هم اونهايي كه بي »ام و بي ادعا از هيچ سهميه‌اي استفاده نكردند و هم اون‌هايي كه تا توانستند از اين موقعيت بهره بردند..اما يه چيز واقعيت داره..همه‌ي اونهايي كه براي ما و مملكتتمون جنگيدن حق دارن كه زندگي خوبي داشته باشند اما نه به قيمت پايمال شدن حق ديگران و اينكه واقعاً گاهي از اونها سوء استفاده ميشه و اگه پاي درددلشون بشيني خيلي‌هاشون ناراضي هستند...

ناشناس گفت...

منم بی ادب نیستم اما باید بگم تف به شرافت نداشته خودت که توام داری از رنج اون مردای بزرگ و از خود گذشته سوء استفاده میکنی! تو از همون طایفه ای هستی که زمان جنگ این رزمنده های بسیجی و ارتشی و سپاهی رو مسخره میکردن و میگفتن چشمشون کور!...
و حالا داری دردشون رو به نفع افکار احمقانه ات میدزدی و مصادره میکنی!

نیلوفـــــــــر گفت...

اختیار دارید موسيو گلابی عزيز! اگه شما برای مطلبی راه حل نداشته باشيد تکليف بقيه که ديگه روشنه.
**********************

مقشِ شب عزيز!
اين تنها دايی تو نبود که به اين سرنوشت دچار شد، اين پدران و برادران و همسران همه ايران بودند عزيزم...
همونطور که گفتم فکر کنم اين وسط اونهايی که شهيد شدن و ديگه هرگز برنگشتن از همه خوشبخت تر بودند...
*************************

مرسی امير حسين جان!
خبر دار که شدم ولی فعلا امان از درس و امتحان که داره منو کچل ميکنه :)
*************************

کاملا موافقم فاطيما جان!
آدم خوب و بد همه جا هست و کسی به صرف اینکه در جنگ حضور داشته مقدس نمیشه و نمیتونه حق بقیه رو پایمال کنه، اما مساله اينه که به نظر میاد مردم ما به خاطر مشکلاتی که با حکومت داشتن، فقط نيمه سياه اين قشر رو ميبينه...

نیلوفـــــــــر گفت...

ناشناس عزيز!
من دليل خشم و عصبانيتت رو نميفهمم! اگه خودت يا پدرت از وزير و وزرای بی عرضه اين مملکت هستيد و احساس ميکنی که بهت توهين شده، بايد بگم من اصلا از توهينی که کردم متاسف نيستم :)
در مورد سواستفاده هم حق با توئه! اين من بودم که زمان جنگ در حالی که هنوز مدرسه هم نميرفتم جوونای مردم رو شير ميکردم ميفرستادم جلوی گلوله و جوونای خودم رو ميفرستادم فرنگستون عشق و حال. اين من بودم که جنگی رو که ميشد سه ساله تمومش کرد هشت سال آزگار طولش دادم تا بتونم با استفاده از موقعيت نابسامان کشور به راحتی مخالفینم رو سرکوب کرده و پايه های حکومتم رو محکم کنم و این من بودم که توی هرکی کیِ جنگ ملت رو سرکيسه کردم و روی هر قرارداد اسلحه کرور کرور پول به جيب زدم و آخرش هم بعد از کلی خون ريخته شده اومدم و در نهایت خفت قرارداد صلح رو امضا کردم!
ناشناس جان! بد نبود قبل از اظهار نظر زحمت ميکشيدی و متن رو کامل ميخوندی و کامنتها رو هم همينطور، تا وقتی دهن باز ميکنی و حرف میزنی فکر نکنم که از کره ماه اومدی و فارسی بلد نيستی.
من خودم زخم خورده این جنگم، پس وقتی ميخوای با کسی از جنگ حرف بزنی بهتره بری سراغ آدمهایی که فقط از بالای تخت و تاج و از پشت پنجره جنگ رو به تماشا نشستن و جونهایی که عمودی رفتن و افقی برگشتن براشون نه پدر بودن، نه برادر، نه همسر، بلکه فقط عدد بودن و رقم.
اونایی که جنگ رو به نفع خودشون مصادره کردن من و امثال من نیستن، بلکه اون آدمهای پست و رذلی هستن که بدون اینکه بدونن خط مقدم یعنی چی، به نام رزمنده يه روز چماغ دست گرفتن واسه خفه کردن صدای دانشجوها و روز بعدش اومدن فيلمی رو ساختن که همه بچه های جنگ رو معتاد و دزد و آدمکش معرفی ميکنه و احتمالا تو و امثال تو هم براشون دست ميزنين و پشت سرشون نماز ميخونين.
ضمنا اگه خيلی به درستی گفته هات ایمان داشتی ناشناس نمی نوشتی.
صدای من توی ایران و با صدای دستهای شناس هم خفه نشد چه برسه به دستی که ازم دوره و ناشناس هم هست!!!
خوش باشی

Man گفت...

چه تلخ

گلوم خشک شد نوشته ت رو می‌خوندم.

چی‌ بگم، خودت همش رو میدونی!

خدا رو شکر که در زندگی‌ جدیدت آرامش داری

جات خالیه نیستی‌

ناشناس گفت...

خوب درک می کنم چی می گی نیلوفر جان
باهات کاملا موافقم..
این روزا خیلی ها مثل کبک سرشون رو توی برف کردن به روی خودشونم نمی یارن دور و برشون چی داره می گذره، در واقع می خوان واسه ی خودشون دردسر درست نکنن حالا به قیمت نابود شدن حق حق داران...

نیلوفـــــــــر گفت...

ای ای اردوان جان... منم خوشحالم که اينجا آرامش دارم و همينطور امنيت، اما خب وقتی فکر میکنم چرا این امنیت و آرامش رو توی کشور خودم نداشتم، دروغ چرا، بغض میکنم خب و مشت هام بی اختيار گره ميشه...
:(


...................................


مرسی آتيل عزيز!
گاهی گفتن و نوشتن و خوندن تنها کاريه که ميتونيم انجام بديم.
من هم از دردسر خوشم نمياد، ولی فکر ميکنم سکوت و بی تفاوتی برای مرده هاست...

ناشناس گفت...

سلام نيلوفرجان.نمي دونم چه نظري بدم چون خودم فرزند جانبازهستم ودرمدرسه ي شاهد درس ميخونم.درسته كه با درس خوندن درمدرسه ي شاهد دارم از امكانات اونجا استفاده مي كنم اما اتفاق هايي افتاده كه شايد هر روز دعا مي كردم كه اي كاش بدرم جانباز نبود.خيلي دوست داشتم تو اينجا بودي. قربانت خيلي دوست دارم

Unknown گفت...

سلام نیلوفر عزیز
من یه نویسنده ی آواره و روزنامه نگاری گمنام و غربت نشینم . البته تا زمانی که آدمای دنیا مثه یه غریبه بهم نگا نکنن احساس غربت نمیکنم .علی ایحال اینجا یه آرامش نسبی دارم و البته امنیت کامل . کسی به خاطر نوشته هام یا ابراز عقایدم تنبیه یا تهدیدم نمیکنه .
برات آرزوی شادی ، سلامتی و موفقیت دارم . وبلاگت رو لینک میکنم و اگه فرصت داشتی به آدرسای زیر سر بزن و نقطه نظری اگه داشتی برام بذار .

ایام به کام
ابراهیم - سلیمانیه - کردستان عراق
www.ebrahim-alef.blogsky.com
www.japelgroup.blogsky.com
www.cfoi.blogsky.com

نوشين گفت...

سلام خانم نيلوفر! خيلي خيلي قشنگ مينويسي. راستش من يك پسر كوچولو ناقلا دارم كه شبا نميزاره بخوابم. با اين چشماي ناراحتم امروز هي نوشته هاتو خوندم و گريه كردم....

پوریا جوادی گفت...

سلام
باهات موافقم.
مخصوصا خط آخر
موفق باشین. ضمنا سال نو هم مبارک

نیلوفـــــــــر گفت...

سلام فرشته عزیز!
سال نو مبارک! ندیده میتونم بگم که میفهممت و درک میکنم گاهی چه حالی داری اما کاری نمیشه کرد. توی هر مملکتی که بری میبینی که مردم برای کسانی که جان خودشون رو در راه دفاع از وطن گذاشتن احترام زیادی قائل هستن، اما متاسفانه توی کشور ما حکومت اینقدر از آبرو و اعتبار این افراد به نفع خودش هزینه کرد که چشم مردم بر روی فداکاری این افراد بسته شد.
عزیزم، سرت رو بالا بگیر و به اینکه روزی پدرت اینقدر مردونگی داشته که در برابر متجاوزین ایستاده افتخار کن. مشکلات هم همیشه و برای همه هستن، از اونها نترس و زندگی خودت رو بکن.
من هم دوست داشتم که در کنار مردم خودم باشم، اما افسوس...
از همینجا میبوسمت گلم :)

---------------------


سلام ابراهیم عزیز!
سال نو مبارک! خوشحالم که آرامش و امنیت داری و در ابراز عقیده آزادی. حتما بهت سر میزنم.
همیشه پایدار باشی.

نیلوفـــــــــر گفت...

نوشین گلم!
خیلی لطف داری. من فقط حرف دلم رو مینویسم. دوست نداشتم که توی این شب عیدی با چشمای ناراحت اشک بریزی. گریه نکن خانمی، خوش به حالت که مادری، که یه پسر شیطون داری، که هنوز هم توی سینه ات قلبی میتپه که پر از احساسه...
عزیزم، سال نو رو بهت تبریک میگم و از ته دل امیدوارم سال خیلی خوبی رو پیش رو داشته باشی. قربان تو، نیلوفر


----------------

سلام پوریای عزیز!
سال نوی شما هم مبارک! راستش سر نوشتن این خط آخر خیلی با خودم کلنجا رفتم، اما نمیشد که ننویسم! به هر حال این یه جا که میتونم حرف دلم رو بزنم این کار رو میکنم!
همیشه شاد و تندرست باشی.